جدول جو
جدول جو

معنی وق زدن - جستجوی لغت در جدول جو

وق زدن
پارسی است وغ زدن داد زدن، نوفیدن بانگیدن سگ دادوفریاد کردن عوعوکردن، عرعروسروصداکردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
برغو زدن، کرنا زدن نواختن بوق، گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
Beep, Honking
دیکشنری فارسی به انگلیسی
издавать звуковой сигнал , гудящий
دیکشنری فارسی به روسی
подавати сигнал , сигналити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ส่งเสียงบี๊บ , บีบแตร
دیکشنری فارسی به تایلندی
berbunyi bip, membunyikan klakson
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صفر, زمجرةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
बीप करना , हॉर्न बजाना
دیکشنری فارسی به هندی
לפלוט צפצוף , צפצף
دیکشنری فارسی به عبری
ビープ音を鳴らす , クラクションを鳴らす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
비프음을 내다 , 경적을 울리다
دیکشنری فارسی به کره ای
bip sesi yapmak, kornaya basmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
বীপ শব্দ তৈরি করা , হর্ন বাজানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
بوق بجانا , ہارن بجانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دق زدن
تصویر دق زدن
خواستن و گدائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گریه کردن و بهانه گرفتن، واژه آمیز های پارسی است زغ زدن بهانه گرفتن کودک و گاه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سق زدن
تصویر سق زدن
درست آن سک زدن است خوردن (مخصوصا نان خشک را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عق زدن
تصویر عق زدن
به دل آشوبه مبتلا شدن، استفراغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی نغ زدن پارسی است تام زدن (گویش گیلکی) بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است وغ زده چشم بیرون جسته چشم وق زده. چشم بی حالت ورقلمبیده وبیرون جسته ومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اق زدن
تصویر اق زدن
((اُ. زَ دَ))
عق، حال به هم خوردن، استفراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذق زدن
تصویر ذق زدن
((ذِ. زَ دَ))
گریه کردن و بهانه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سق زدن
تصویر سق زدن
((سَ. زَ دَ))
خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نق زدن
تصویر نق زدن
((نِ زَ دَ))
بهانه جویی کردن، غرغر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ور زدن
تصویر ور زدن
((وِ. زَ دَ))
پرحرفی کردن، وراجی کردن
فرهنگ فارسی معین